فاطمه گـردد بی‌پسر، ای نـاقه‌هـا آهسته‌تر
سقا شود بی‌دست و پا، ای ناقه‌ها آهسته‌تر
 

در این سفر سرها شود، لب‌تشنه از پیکر، جدا
در ایـن سفـر اصغـر شـود در یـاریِ بابا فـدا
در این سفر پرپر شود گلهای بستان خدا
گردد سکینه بی‌پدر                ای ناقه‌ها آهسته‌تر
در این سفر گل می‌رود در موج خون دامن‌کشان
در این سفـر رخساره‌هـا می‌گردد از سیلی نشان
در این سفر هر کودکی با دامنِ آتش‌فشان
گردد به صحرا در به ‌در               ای ناقه‌ها آهسته‌تر
در این سفر آتش‌فشان، خـورشید عاشورا شود
در این سفر بانگ عطش در خیمه‌ها بر پا شود
چشم غزالانِ حرم از تشنگی، دریا شود
سقا خورد خون جگر                ای ناقه‌ها آهسته‌تر
در این سفر نیلی شود رخسارۀ خورشید و مه
پیغمبـر اکــرم کنـد، در خون، عزیزش را نگه
زهرا در آن دریای خون، زینب کنار قتلگه
گیرد حسینش را ببر                ای ناقه‌ها آهسته‌تر
در این سفر هر بلبلی همچون گلی پرپر شود
هفتـاد و دو حاجی فـدا، در مسلخِ داور شود
صدپاره از تیغ جفا، جسم علی‌اکبر شود
واویلتا از این سفر                   ای ناقه‌ها آهسته‌تر
در این سفر افتد به خون، عرش خدا را قائمه
بـر دیـدن صحرای خـون آید ز جنّت، فاطمه
گاهی کنار قتلگه‌، گاهی کنار علقمه
 خون می‌فشاند از بصر             ای ناقه‌ها آهسته‌تر 

 

فانوسهای اشک 3 – غلامرضا سازگار