خاکِ اینجا گِل ز اشک است، ساربان! ناقه نگهدار
ای جـرس نـالـه بــرآور کـه رسیــده غـم بسیار
ای زمین آسمانی حرم لب تشنگانی
کربلایی کربلایی
زینبم! با تو بگویم که چه لحظهها ببینی
بین تیغ و خـارِ صحرا داغ لالههـا ببینی
گه به خیمه با یتیمان گه به بالین شهیدان
کربلایی کربلایی
زینبم قـامت قاسم، کفنش یـاس سپید است
این یتیم حسن من، سیزده ساله شهید است
پیش چشمم، گلِ چیده میشود در خون طپیده
کربلایی کربلایی
زینبـم اذانِ اکبـر، میبـرد دل من و تو
«ارباً اربا» پیکر او غم و مشکلِ من و تو
داغ جانسوز جوانم میزند شعله به جانم
کربلایی کربلایی
فانوسهای اشک 3 – جعفر رسول زاده