سپـر کردی به تیغ و تیر و نیـزه، پیکــر خود را 
گرفتی جای پرچم روی دست خـود، سر خود را 
تمام عمر من با تو، تو با من بوده ای، چون شد 
که تنهـا می گذاری بین دشمن خـواهر خود را 
کمی خم شو به زیرپای اسب خـود نگـاهی کن 
فــرود آ در بغـل گیـر ای بـرادر دختـر خـود را 
عزیــز فاطمـه دشمـن نبینــد تـا کـه تنهـایت 
مــرو تنهـا ببــر با خــود علـیّ اصغـر خـود را 
بیا از اشک خـود آبـی فشـانم بـر لب خشکت 
که سقـا جای سقـا کرده ام چشـم تـر خـود را 
خروش العطش پر کرده این صحـرای سوزان را 
خبــر کـن در کنــار علقمــه، آب آور خــود را 
رقیه، نجمه، لیلا، من، سکینه، همـرهت هستیم 
مکن احسـاس تنهـایی، نگـه کن لشگر خود را 
سر خـود را بــه بالا گیــر تـا بوسـم گلویت را 
ببوسـم بـاز جــای بوســه های مـادر خـود را 
اگـر بــاور ندارنـد ایــن سپــه جدت پیمبر را
دوبــاره روی دستت گیـر نعش اکبـر خـود را
چنان از شعله های آه زینب پـر شدی «میثم»
کـه جای شعر پُر کـردی ز آتش دفتـر خـود را

 

یک ماه خون گرفته 1- غلامرضا سازگار