بس که سـوز تشنـگی در کودکان افتاده است
اصغـر شیــرین زبــانم از زبــان افتـاده است
کــودک بی شیـر را گهـواره جنباندن چـه سود
او نخوابد کز عطش آتش به جـان افتاده است
بـس که گــردانـد زبــان خشـک را دور دهن
بـر لب خشکیـده اش داغی گـران افتاده است
از کـنــــار خیمـه هــا آیــد صــدای آب آب
مشک خشک خالی از آب، در میان افتاده است
از زبـــان مـا نمی افتــد عمــو جــان نـام تو
گرچـه طفلـان را زبـان هم از توان افتاده است
کـن صـوابـی بـا شتــابـی جــرعـه آبـی بیار
ای ز نــامـت لـرزه بـر جـان یلان افتاده است
یک کربلا عطش - سید رضا مؤیّد