دروازۀ کوفه دارالولا آمد یا محمل زینب از کربلا آمد
یک کاروان خورشید از گرد راه آمد
زوّار ثارالله از قتلگاه آمد
دلها ز غم تنگ است محمل ز خون رنگ است مرد و زن کوفه در دستشان سنگ است
هم اختر خونین هم قرص ماه آمد
زوّار ثارالله از قتلگاه آمد
یک طایفه بر رخ اشک روان دارند یک سلسله بر کف خرما و نان دارند
یک خاندان از راه با اشگ و آه آمد
زوّار ثارالله از قتلگاه آمد
یک قافله ماتم برگشته از گودال یک سر به نوکِ نی آید به استقبال
از شوقشان بیرون دل با نگاه آمد
زوّار ثارالله از قتلگاه آمد
در شوره‌زار غم بوی عبیر آید دخت امیر آید اما اسیر آید
از دود آه او گردون سیاه آمد
زوّار ثارالله از قتلگاه آمد
بر ناقه خورشیدی دربند و زنجیر است از گردنش خون بر پیکر سرازیر است
یاران مگر یوسف از قعر چاه آمد
زوّار ثارالله از قتلگاه آمد
تا در صف زوّار از دین کند یاری تا بشکند پشتِ ظلم و ستمکاری
یک کاروان توحید، روحی فداه آمد
زوّار ثارالله از قتلگاه آمد
مسافران صفر یک- غلامرضا سازگار
