ماه گم گشته من مثل هلال آمده ای
سر نی سرزده در اوج کمال آمدهای
با من نمیگویی سخن با دخترت حرفی بزن
تو را ای امیدم سر نیزه دیدم
وای وای وای
عوض پیرهنم مۀ جان چاک کنم
پیشتر آی که خون از رخ تو پاک کنم
مرآت حسن داوری از چه شدی خاکستری
گل ارغوانم شدی سایهبانم
وای وای وای
تو که افلاک همه جلوه ز نورت ببرند
که گمان داشت که در خاک تنورت ببرند
تو شمع محفل بودهای مهمان قاتل بودهای
بهارم بهارم بیا در کنارم
وای وای وای
کای روا بود که دور سر تو صف بزنند
عدهای گریه کنند و دگران کف بزنند
فدای چشم بستهات پیشانی شکستهات
صدایت شنیدم ز داغت خمیدم
وای وای وای
صوت قرآن تو دل برده و بیتابم کرد
لب عطشان تو بر نوک سنان آبم کرد
قربان اشک دیدهات لعل لب خشکیدهات
که آبت ندادند جوابت ندادند
وای وای وای
تا کی از سنگ غمت آینه دل شکنم
رخصتی تا که سر از چوبه محمل شکنم
با خون خریدارت شدم همرنگ رخسارت شدم
منم همدم تو شریک غم تو
وای وای وای
نیزۀ خصم کجا، وجهِ هُوَالله کجا؟
تو بگو از سر نی سنگ کجا ماه کجا؟
گرگان همه چنگت زدند دیگر چرا سنگت زدند
چرا لالهگونی چرا غرقه خونی
وای وای وای
مسافران صفر یک- غلامرضا سازگار