ای آب دریا که خوشگواری در کام عباس طعمی نداری
دور از لبم چون بـا خبـر از من حسین است
من تشنه و لب تشنه تر از من حسین است
دریا نبینی لعل لبم را خرّم نسازی تا زینبم را
گفته علی چون دجله را تسخیر کردم
آبی ننوشم مـن ز عهــدم بــرنگردم
ای آب اگرچه آتش به جانم اول به فکر لب تشنگانم
مـن دجله را غـرق تحیّـر کرده رفتم
لب تشنه مشک آب را پُر کرده رفتم
دیدی که چون دست در آب بردم یک جرعه حتی آبی نخوردم
خود شسته دست از جان و از آب فراتم
تـا تــو بــدانـی تشنـه آب حیـــاتم
دریا دعا کن من زنده مانم وین آب را بر طفلان رسانم
سقایم و سقایی ام این جا به کار است
چندین گل لب تشنه ام در انتظار است
یا رب دل من در اضطراب است دار و ندارم این ظرف آب است
آب ار رسد در خیمه دیگر غم ندارم
هرگز غم چشم و سر و پرچم ندارم
دیشب علی را بی تاب دیدم امروز رویش در آب دیدم
یا رب نگهدارم ز خصم و تیغ و تیرش
که آبی رسد بر مادر و طفل صغیرش
اگرچه دستم رود ز دستم با بودن آب من زنده هستم
یا رب که تا شرمنده از اصغر نگردم
بی آب اگر بـاید بـه خیمه برنگردم
یک کربلا عطش - سید رضا مؤیّد