ای فروغ عشقـم در چـراغِ چشمت
برق خشم حیدر پیداست ز خشمت
خورشید پگاه من سردار سپاه من
جان من فدایت
وضع غربتم را برخیز و به هم زن
در دشت علم زن در حرم قدم زن
تا سکینه جان گیرد خواهرت توان گیرد
جان من فدایت
ای شمع شده آب از پرتو زهرا
دریـای فتوت در ساحل دریـا
سرداری و در خوابی سقایی و بی آبی
جان من فدایت
کودکان بی تاب این خبر ندارند
از دعـا بــرایت دست بر ندارند
ره به خیمه چون پویم این خبر چه سان گویم
جان من فدایت
چشمه دو چشمت غرق خون شد ای وای
پـــرچـم هـدایت واژگــون شـد ای وای
تا پرچم تو افتاد عرش از غم تو افتاد
جان من فدایت
بوسه ها به دستت چون نثار کردم
در پیـش پیمـبـر افتخــار کــردم
چون دست خدا دیدم طوبای وفا دیدم
جان من فدایت
تحصیل شهادت حُسن سرنوشت است
از آب گـذشتن بهتـریـن گـذشت است
در تو روح تقوا بود این گذشت زیبا بود
جان من فدایت
یک کربلا عطش - سید رضا مؤیّد