شب و خورشید و آشیانۀ من نورباران شده است خانۀ من
طَبَقِ نور شد در این دل شب پـاسـخ گـریــۀ شبــانۀ من
بوی بابا رسد مرا به مشام
ابتا مرحبـا! سـلام، سـلام
مصحفِ روی دست من سر تو است هیفـده آیـه نقـش منظـر تـو است
زخــم هـــای ســـر بـریـــدۀ تـو شـاهد زخـم هـای پیکـر تــو است
در رگ حنجر تو دیده شده
که سرت از قفا بریده شده
تــو نبــودی فــراق آبـــم کرد عمـه بیدار ماند و خوابم کرد
صــوت قــرآن تــو دلـم را برد لب خشکیـده ات کبابم کرد
ای علی بر لب تو بـوسه زده!
چوبِ کی برلب تو بوسه زده؟
تا به رویـت فتـاد چشم تـرم پاره شـد مثـل حنجــرت جگـرم
خواستم پـا نهی به دیدۀ من پس چــرا بــا سـر آمدی به برم
دامن دخت داغدیدۀ تو
گشت جای سر بریدۀ تو
طفل قامت خمیده دیده کسی؟! مثل من داغدیده، دیده کسی؟!
بـر روی دسـت دختــر کوچـک سـر از تن بریـده دیـده کسی؟!
من نگویم به من تبسّم کن
با نگـاهت کمـی تکلّم کن
ماهِ در خاک و خون کشیدۀ من! گـل سـرخ ز تیـغ، چیــدۀ من!
کــاش جـای سَـر بریــدۀ تــو بــود اینجـا سَـــر بُریــدۀ من
نیزه بـر صورتِ تـو چنگ زده
کی به پیشانی تو سنگ زده؟
هـر کجـا از تـو نـام می بردم از عـدو تازیانــه می خـوردم
وعــده ی مـا خرابه بـود ولی کـاش در قتلگـاه می مــردم
به خدا شامیان بدند، بدند
تو نبودی مـرا زدنـد، زدند
کودک وحی کی حقیــر شود؟ طفل آزاده چـون اسیـر شود؟
از تو می پرسم ای پدر! دیدی دختـر چـار ساله پیــر شود؟
قامت خم گواه صبر من است
گوشۀ این خرابه قبر من است
حیـف از ایـن لـب و دهن باشد که بر او چوب بوسـه زن باشد
دوست دارم که وقت جان دادن صـورتت روی قلب من باشـد
اشک تو جاری از دو عین من است
بـوسـۀ مـن شهـادتیـن من است
شامیــان گریــه ی مـرا دیدند همگی کف زدنـد و خندیدند
مـن گـل نوشکفتـه ای بــودم همـه بـا تازیـانه ام چیدنــد
تازیانـه گریست بـر بدنم
بدنم گشت رنگ پیرهنم
همــه عالـم گـریستند به من همچو میثم گـریستند به من
دل تنگ عــدو نسـوخت ولی سنگ ها هم گریستند به من
گریـه بایـد بـرای غربت من
که شود این خرابه تربت من
یک ماه خون گرفته 1- غلامرضا سازگار