من شرزه شیر بیشهی شیر خدایم
از بهتـرین ابیـات دیــوان وفـایم
بر کودکان آب آورم سردار و میر لشگرم
انَّی اباالفضل (2)
هرچند کام خشک سقّا تر نگردد
بیآب سـوی خیمه هرگز برنگردد
هم ساقیام بر کودکان هم بر حریمت پاسبان
انَّی اباالفضل (2)
یک دم قدم گر بر سرم گذاری
جانِ بـرون رفتـه به تن بیاری
بگذار پا بر چشم من بنگر ز خون تر چشم من
انَّی اباالفضل (2)
بودم فـدایّی تـو از طفلی برادر
قنداقهام گرد سرت گردانده مادر
هم ساقی لب تشنگان هم خیمهها را پاسبان
انَّی اباالفضل (2)
فانوسهای اشک 1- علی انسانی