ای ماه پشت ابر خون نشستۀ من
ببیـن قــد خمیـده و شکستۀ من
خزان شدی ای بهار آرزویم چگونه با زینب از داغت بگویم
ز داغت ای دسته گل باغ امیدم
ز خیمـه بـانگ وامحمّدا شنیدم
کو دست تو تا که دستم را بگیری زینب من شد مهیّای اسیری
بنفسی انت یـا اخـا ای مـاه زینب
برخیز و کن رو سوی خیمهگاه زینب
اهلحرم در حرم چشم انتظارند برای تو گل اشک وخون ببارند
امـان ز بی بــرادری بـرادر من
دشمـن کنـد هلهله در برابر من
زخم زبان میزند به اشک و آهم رفتی و من بی علمدار سپاهم
ببین که در علقمه بالایِ سر تو
مـادر مـن آمد بجـای مادر تو
ز داغ تو دست بر پهلو بگیرد سـر تو را بر سر زانو بگیرد
فانوسهای اشک 1 - علی انسانی