ساقی لب تشنـۀ در خون شناور
ای امیـر لشگــر مـن ای بـرادر
پور حیدر ای برادر
رفتـی و پشتـم شکستی ای امیـــر بـیقـرینه
میرود زینـب اسیــری بعــد تـو مــاه مدینه
تا که برگردم به سوی خیمهها بیمشک و ساقی
من چـه گـویم در جـواب چشـم بیتاب سکینه
ای امیر لشگرم ساقی اهل حرم
در کنـار علقمـه غوغا به پـا شـد
دست سقای حرم از تن جدا شـد
وامصیبت وامصیبت
گرچه سردار سپـاه و ساقی و رزمنـده هستم
پیش درگـاه تو مولا چون غلام و بنده هستم
از تو دارم خواهشی من را مبر رو سوی خیمه
چـون ز روی کودکان تشنهات شرمنده هستم
من فدایت یا حسین خاک پایت یا حسین
خون چشمانت نما پاک ای برادر
تا ببینــم صـورتت را بــار دیگـر
جان مادر ای برادر
فانوسهای اشک 1 - سلمان