میسوزم از این خجلت، سقّـا شده نام من
من ساقیام و نَبـوَد، بک جرعه به جام من
ای پیر من ای میخانه من بشکسته ببین پیمانۀ من
آتش زده بر دریا لب تر نکند سقّا
لب خشک و لب دریا، چشمم ز غمتتر بود
در جـام کفـم پیــدا، عکس علی اصغر بود
از داغ لبش سوزد جگرم گفتم به برش آبی ببرم
آتش زده بر دریا لب تر نکند سقّا
تا بـر سـر سقّایت، از کینـه عمـود آمد
در حال نماز عشق، با سر به سجود آمد
تو روح عبادتهای منی من عَبَدم و تو مولای منی
آتش زده بر دریا لب تر نکند سقّا
گر نیست علم در کف، عُـذرم شده بیدستی
از مشک مریز ای آب، تو هستی من هستی
چشمان حَرَم بر راه منست همراه تو ای آب آه منست
آتش زده بر دریا لب تر نکند سقّا
فانوسهای اشک 1 - علی انسانی