آتش بگیـری ای آب، آتش زدی به جـانم
از سردی، تو افـروخت، تـا مغز استخوانم

 

هرگـز مـرا نشــاید، نوشــم تو را، تو باید
سیــراب گردی ای آب، از اشـک دیدگانم

 

تــو می‌دهی نمایش، امواج سرد خود را
مــن شعلــۀ دلـم را، بـا تشنـگی نشانم

 

آتــش گــرفتـه قلبـم، از گـریـۀ سکینـه
امـــروز دادِ او را، از آب، مــی‌سـتــانـم

 

بـا نفْـس، در ستیــزم، از بحر، می‌گـریزم
ای آب هر چه خـواهی آتش بزن به جانم

 

من تشنۀ حسینم، این تشنگی است دینم
پیـش از شب ولادت کــردنـد امتحـانـم

 

آتـش بــوَد از آن به، کـز آب تـر کنـم لب
از تشنـگــی اگـر چه بـنـد آمــده زبـانم

 

دست از عطش نشویم، تا اوفتد دو دستم
آب روان نـنــوشـــم، ســوزد اگـر روانـم

 

امـــــروز بـاشـد ای آب روز ولـادت مـن
زیـرا که با شهـادت، تــا حشــر جـاودانم

 

هـر زخـم پیکـر مـن، گـردد کتاب مـدحم
صـدها هـزار «میثم» گردد مدیحه‌خـوانم

 

یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار