تا دو دست شریفت از بدن شد جدا
تیـر بـر چشم تـو عــدو زده از جفا
در عوض یا اخا قامت من شد دو تا
بین سر، نعش تـو منم به شور و نوا
خیز عباس من نکو انفاس من
جانم اباالفضل جانم ابالفضل
شـده از قتــل تـو با خبر آل عبا
بانگ «واغربتا» ز عترت مصطفی
میرود از حــرم بـه سـوی عــرش عـلا
چونکه دیشب بُدی به گرد این خیمهها
میشود خواهرم پاسبان حرم
جانم اباالفضل جانم ابالفضل
خیـــز بـــار دگـــر حــالـت زارم ببیـن
تو شدی غوطهور به خون در این سرزمین
من چه گویم جواب عترت دل غمین
شـده عبـاس من ز کینه قطعالیمین
من شدم مبتلا در صف کربلا
جانم اباالفضل جانم ابالفضل
منتظر در حرم سکینه با کودکان
گشته محشر بپـا ز آه لبْتشنگان
رفته از کف مرا طاقت و تاب و توان
یکطرف خـواهرم بهر تو شد موکنان
پور حبل المتین من شدم بی معین
جانم اباالفضل جانم ابالفضل
خیز عباس که من بیکس و یاور شدم
بی علمـدار و بی معیـن و لشگر شدم
خونجگر از غم قاسم و اکبر شدم
من گرفتار این فرقۀ کـافـر شدم
ای علمدار من خیز غمخوار من
جانم اباالفضل جانم ابالفضل
دشمن دون کند ز مرگ تو هلهله
یک طـرف در حرم بپا شده ولوله
عابدین میشود بعد تو در سلسله
رأس تو بـر سنان همره این قافله
تا ازین رهگذار دین شود استوار
جانم اباالفضل جانم ابالفضل
فانوسهای اشک 2 – حاج اکبر ناظم