آسمـان خیمــه‌هـا را دود آه غـم گرفت
مـاه رخسـار صغیـران، هالۀ ماتم گرفت
العطش از تشنه‌کامان، صحنۀ عالم گرفت

 

ساقی تشنه‌کامان عمو جان

ما بی‌پناهیم عمو جان         در سوز و آهیم عمو جان

آب از تو خواهیم عمو جان

 

ای عمو آتش فشان قلب ما خاموش کن
آب آب تشنه کـامـان حـرم را گـوش کن
مشک خشک از آب را آویـزۀ آغـوش کن

 

ساقی تشنه‌کامان عمو جان

سالار زینب عمو جان             با ذکر یا رب عمو جان

می‌سوزم از تب عمو جان

 

گـر ببینی حـال طفـلان را تـو لـرزان می‌شوی
گر ببوسی لعل عطشان را تو عطشان می‌شوی
گـردن کـج را اگـر بینـی پــریشـان می‌شوی

 

ساقی تشنه‌کامان عمو جان

 

کودک ششماهه من از عطش پر می‌زند
نــالــۀ بـی‌آه او بــر سینـه، آذر می‌زند
چنـگ هـر سـو از برای شیر مادر می‌زند

 

ساقی تشنه‌کامان عمو جان

ای هست و بودم عموجان      لعل کبودم عمو جان

باشد شهودم عمو جان

 

فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری