ای ماه پشت ابرِ خون نشستۀ من
ببیـن قـد خمیــده و شکستۀ من
خـزان شـدی ای بهـار آرزویـم
چگونه با زینب از داغت بگویم
برادرم ای امیر لشکر من
ز داغت ای دستهگلِ باغِ امیـدم
ز خیمه بانگ «وامحمدا» شنیدم
کو دست تو تا که دستم را بگیری
زینـب مـن شـد مهیّـای اسیـری
برادرم ای امیر لشکر من
«بنَفَسی اَنت یا اخا» ای ماه زینـب
برخیز و کن رو سوی خیمهگاه زینب
اهل حرم در حرم، چشم انتظارند
بـرای تـو، گلِ اشک از دیده بارند
برادرم ای امیر لشکر من
امـان ز بی بـرادری، بـرادر من
دشمن کنـد هلهله در برابر من
زخم زبان میزند به اشک و آهم
رفتـی و مـن بیعلمدار سپـاهم
برادرم ای امیر لشکر من
ببین که در علقمه بالینِ سرِ تو
مادر من آمد به جـای مادر تو
ز داغ تو دست بر پهلو بگیرد
سر تو را بـر سـر زانو بگـیرد
برادرم ای امیر لشکر من
فانوسهای اشک 3 – محمد نعیمی