جدا شد ز شاخه، گل یاس من فتاد از بدن، دست عباس من
تو رفتی ز دستم من از پا نشستم
علمدار من علمدار من
برادر! ز داغ تو پشتم شکست دگر رفته تاب و توانم ز دست
به اشک غم من کند خنده دشمن
علمدار من علمدار من
نثـار تـو در دامن علقمه شده اشک چشم من و فاطمه
غمت شد نصیبم غریبم، غریبم
علمدار من علمدار من
تو سقا و اصغر تلظّی کند لب خشک او آتشم میزند
حرم، قحط آب است جگر خون، رباب است
علمدار من علمدار من
فرات از تو و تو، ز اصغر، خجل هم از تو هم از او، برادر خجل
که با کام عطشان کنارم دهی جان
علمدار من علمدار من
فانوسهای اشک 3 – غلامرضا سازگار