طلایــهداری و سـرلشکـری و سقـــایی
تو راست ای همه سر تا بـه پـات آقـایی
گذشتـی از ســر و دادی طـلاق، دنیـا را
اگرچـه داشت ز سـر تـا قـدم خودآرایـی
چهارده صده رفت و هنوز هم شب و روز
به یاد تشنگیات چشم مـاست دریـایی
شجاعت و ادب و عشق و غیـرت و ایثـار
تمـام در تـو تجلــی کنــد بـه تنهـایـی
فقـط دو دست تو را روی دست میگیـرد
کنـد چــو فاطمــه در حشـر، راهپیمـایی
امـام عصــر کـه بــا لشکــر خـدا آیــد
حضـور اوست علمــداریات تمـاشــایی
سـلام بــاد بــه امالبنیـن کـه عبــاسش
ز خـوردسالی خـود بـوده است زهــرایی
قمر به روی تو خندید و گفت رفته بـه کار
در آفتــــاب جمـــالت تمـــام زیبــایی
مگــو کـه آب نـداری بیـا به خیمـه ببین
کـه چشم اهـل حـــرم مـیکنند سقـایی
به فیض بـردن نـام تو ای مسیح حسین
عجب نه، گر دم «میثم» شـود مسیحایی
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار