بیا ای سر بـه ویران با من ویران نشین سر کن 
بُـزرگی کـن شبی را سـر در این کلبۀ محقـر کن 

 

ستـاره هـر چـه بـاشد می فـزاید جلـوۀ مـه را 
بتاب ای مـاه و دامان من امشب پُـر ز اختر کن 

 

اگر غنچه بخندد، بـاز گردد، گل شود، غم نیست 
نظـر ای بـاغبـان بـر غنچـۀ نشکفته پـرپـر کن 

 

اگـر چـه پـای تـو بـر دیـدۀ گـل هـا بود، امـا 
بیـا ویرانه یی را هـم بـه بـوی خود معطـر کن 

 

زبـان را نیست نیرویی کـه گـویـم، عمه ممنونم 
تـو بگشا لعل لـب، از او تَشّکُـر جـای دختر کن 

 

نه جای تو، نه جای عمه، نه جای من است اینجا 
مـرا هَمـره بِبَـر زیـن جـا و، همبـازی اصغـر کن

 

یک دم - علی انسانی