من چهـل منـزل بـه دنبـالت دویدم ای پدر
دیـدمت امـا نه آن گـونه که می بـردم امید
عشقبــازی می کنـم نک بـا سـر ببریده ات
عمـه و مـن زائــر رگ هـای خـونین تـوایم
عمه رگهـای تنت بـوسید و من رگ های سر
در کـلاس عشـق تــو شـاگـرد اول عمه شد
تا شنید از نیزه قرآن خواندنت را سرشکست
بردی اصغر را که آبش داده باز آری چه شد؟
در میــان کشتگانت هــم نشــان او نبـود
تا در این ویـران به دیـدارت رسیدم ای پدر
مـن سر ببـریده ات در بر کشیــدم ای پدر
ای که داغت را به جان و دل خریدم ای پدر
همچـو او من هم شهـامت آفـریدم ای پدر
ای غـریب و تشنـه، عریان و شهیدم ای پدر
در مسیـــر کــربلا از آنچــه دیـدم ای پدر
ورنـه قـرآنت بـه نی من هم شنیدم ای پدر
آه کـه آن شش مـاهه را دیگر ندیدم ای پدر
هـر چه گشتـم بیـن یــاران شهیدم ای پدر
یک دل کـوچک کجا و سوز غم های بزرگ
جای خون آتش بجوشد در وریدم ای پدر
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد