قاسم از خیمه، می روَد میدان 
نَجمــه آورده، آیـنــه قــرآن 
رَوَد آنـکـه مَــهِ سَحـرم بـود 
گـل بـاغ حسـن پسـرم بـود 

«خدا خدا خدا خدا یتیم ام رفت» «تکرار»

 

مادرش کـرده شانه مویش را 
بوسه باران کرد، عمّه رویش را 
گـل لالــۀ بـاغ حسـن رفـت 
ز پی ِاش به خدا دل من رفت 

«خدا خدا خدا خدا یتیم ام رفت» «تکرار»

 

مُزد پیروزی بر عدو خواهد 
جرعه ی آبی از عمو خواهد 
گل مـن ز تـو با خبـرم من 
به خدا ز تـو تشنه ترم من 

«خدا خدا خدا خدا یتیم ام رفت» «تکرار»

 

یک دم - علی انسانی