عمـو بشتـاب و در بر گیـر این دلدادۀ خود را
نظر کن قاسم در خاک و خـون افتادۀ خود را
نمـاز عشق می خوانم مـن و نــام تو تکبیرم
که در محراب خون افکنده ام سجادۀ خـود را
تو را می خوانم و دانم که می آیـی بـه بالینم
عمو چون دوست می دارد بــرادرزادۀ خود را
ولی قـدری شتـاب آور کـه شد پامال اعضایم
بیــا شـایـد ببینی عــاشـق آزادۀ خـــود را
شکست از سُمّ اسبـان مهاجم استخوان هایم
که مجذوب تو هرگـز پس نگیرد دادۀ خود را
ز جـام بـوسۀ تـودیـع مستم کـردی و اینک
به دیگر بوسه کن هشیار، مست بادۀ خود را
نبستم بند نعلینـم مـن از شــوق فـداکـاری
نثـارت سـاختم این عشق فوق العاده خود را
"مـؤیـد" را بـود قـلادۀ عشق تـو بـر گـردن
مَبُــر از گـردنـم مـولای مـن قلادۀ خــود را
یک کربلا عطش- سید رضا مؤیّد