بیا بابا که هجرت کـرده از جـان و جهان سیـرم
از آن روزی کـه رفتـی از بـرم بـا گـریـه درگیـرم

 

بـرای دیــدنـت لحظـه شمـاری می کنـم بـابـا
هر آن چـه زود هم آیی بـه دیــدارم بـود دیـرم

 

تــو ثـــاراللهی و مــن خــون ثــارالله در پیکر
تو وجه الله و من بـر وجـه خـونین تـو تصویرم

 

من از حُسن و ملاحت هم چو زهـرا مادرم بودم
ولیکن سوز خورشید و عطش داده است تغییرم

 

ز جـا بــرخــاستن هـم از بــرایم مشکلی باشد
که بــاور می کند کـز درد و غـم در کودکی پیرم؟

 

خدا را عمه جان امشب به فکر کفن و دفنم باش
اگر بـابـا بیــاید یــا نیــاید مـن کـه میمیرم


یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد