همـه دلهـا اسیـر آن زلف پرشکن بود
یوسف حسن دلها قاسم بن الحسن بود
آرام دلها شد خط و خالش تبارک الّه بر آن جمالش
دل تنـگش بــرای شهـادت آرزو داشت
از بهار ولایت چون لاله رنگ و بو داشت
سرو بلند قامت قیامت بدرقۀ او عشق و سلامت
اذن میدان گرفت از عمو به صد بهانه
به ادب دست او را زد بوسه شد روانه
آمد به میدان آزاده قاسم بر مرگ شیرین دلداده قاسم
نعره زد بر سپاه دشمن نامسلمان
که من از مجتبایم سیّد اهل قرآن
حسینیام من به دین و آئین سلام حق باد به آل یاسین
وارث قهرمـان جنگ جمل صلا زد
دشمنان را به خاک مذلّت و بلا زد
ناگه گرفتند او را به شمشیر گفت ای عموجان بیا که شد دیر
حسین آمد کنارش دید از فرس فتاده
لالهاش گشته پامال گل از نفس فتاده
دل عمو سوخت به ماتم او به صبر و داغ و عمر کم او
فانوسهای اشک 1 - جعفر رسول زاده (آشفته)