از زخم تیغت، از عسل خوشتر، عمو جان ای آرزویم، بـر تو تـرک سـر، عمو جان
دادی ز لطـف و مـرحمت، اذن قتــالم اینـک! حـلالم کن، حلالم کتن، حلالم
شمشیـرهـا و نیزهها، چشـم انتظـارند تـا بــر روی زخم دلـم مـرهـم گذارند
عمــری سـراپـا شعلـۀ جـانسوز بـودم من سیـزده سال عـاشق امـروز بـودم
کم آه خـود را، سـدّ راهم کن، عمو جان مثــل علـی اکبــر نگاهم کن عموجان
نیش هزاران خار و یک لاله کـه دیده؟! یک لشکر و یک سیزده ساله که دیده
تقــدیم کـردم بـر سنـانها، سینـهام را کـردم نشــان سنـگهــا، آیینـهام را
قـاتل بگو بیـرون کنـد، پیـراهنم را
تا حلقهحلقه، چون زره سازد، تنم را
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار