پدر ز روی تو گلبوسه تـا که من چیدم
بساط زندگی خـویش نیــز بــرچیدم
درِ بهشت شهـادت گشوده شد به رُخَم
ز لحظه ای که سرت را به گریه بوسیدم
وفـور اشک مجـالم نمی دهـد یک آن
که بعد رفتـن تـو یک زمـان نخندیدم
دمیده پـرتـو خورشید در خرابه و من
همان ستارۀ نـزدیک تـر به خورشیدم
غم بـزرگ تـو و قلب کـوچکم ای وای
گلو بــریده دگــر دل ز عمــر ببـریدم
ز بس غبـار مصیبت گـرفته چشمم را
اگـر نبـود فــروغ سـرت نمی دیـدم
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد