الا ای ماه خــونین که آستـانت آسمان بوسد
چه زیبــا آمدی تـا دخترت هـم آستان بوسد
تو با سر آمدی من هم به جان گردم پذیرایت
که هر عاشق رخ جانانۀ خـود را به جان بوسد
پدر بوسم لبت جـایی که بـوسیدست پیغمبر
ولی در طشت زر دیدم که چوب خیزران بوسد
تو را من هرچه میبوسم چرا من را نمی بوسی
چو باشد رسم، مهمان را که روی میزبان بوسد
اگـر وقـت وداع آخـــریـن بــا عمه ام زینب
ندانستـم چـرا زیــر گلـویت بـا فغـان بوسد
ولی الحال می فهمم که می بینم سرت بی تن
که رگهای گلـویت را صبـا بـوید، سنـان بوسد
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد