بس که پاشیده ز هم مثل گلِ چیده تنت
می کند گریـه بـه زخـم بدنـت پیـرهنت
کثـرت زخم تـو مانــع ز شمـارش گشته
بس که زخـم آمده پیوسته به زخم بدنت
آیـه بـا تیـغ نوشتنــد بــه سـر تـا پایت
نقطـــه بـا تیــر نهادنـد بـه آیـات تنت
حلقـه هـای زرهت چشمـۀ خونند همـه
آب غسلت شده خون، خاک بیابان کفنت
آمدم از دو لب خشک تو خـون پاک کنم
دیـدم از خـون گلـو پـر شـده بابا دهنت
خجلـم از تــو علی جـان که دم رفتن بود
العطش بـا مـن دل سوختـه آخر سخنت
لاله ی نسترنم! یاس امیدم! سخت است
کـه ببینــم چو گـلِ ریختـه نقش چمنت
همه امیّد من این است کـه یک بـار دگر
چشم خود باز کنی یک نگـه افتد به مَنَت
رو بــه روی تـو نهـادم همـه دیدند علی
که رخم لاله صفت سـرخ شد از یـاسمنت
شعله های دل «میثـم »زده آتش همه را
آه او شعلـۀ شمعـی است به هر انجمنت
یک ماه خون گرفته 1- غلامرضا سازگار