ای یـاس چیده، ای گـل نقش چمن، علی!
قــرآن آیـــه آیــه ی پامـــال مـن، علی 
ماننـد قلـب مــن دهنت پـر ز خون شده 
خـون گلـوت گشتـه روان از دهــن، علـی 
چسبانده خون به هـم، دو لبت را ز گفتگو
بـا چشم خـویش حـرف برایـم بـزن، علی
لب تشنه، چشم بسته، نفس مانده در گلو
زخم تو گشته بـا دل من هـم سخن، علی
تو مثل لاله ای کـه همـه گشتـه برگ برگ
من مثل شمـع سـوختـه در انجـمن، علی 
جایـی بــرای بوسـه نمانــده بــه قامتت 
از بس که زخمت آمده بـر زخـم تـن، علی 
ممکــن نشــد ز روی زمینـت کنـم بلنـد 
از بس کـه پاره پاره شده این بـدن، علـی 
لیــلا در انتظـار تــو چشمش بُـوَد به راه 
زینب چگونـه بی تــو رود در وطـن، علی 
در حیرتـم چگونــه ز خـونت خضـاب شد 
مـاه جمـال و زلــف شکـن در شکن، علی 
فـریـاد مـن بلنــد ز اشعـار «میثم» است 
سـوزد ز ســوز او دل هـر مـرد و زن، علی
 

یک ماه خون گرفته 1- غلامرضا سازگار