ای مه من که بر رخت ز خـون زدی نقـاب را
کـه داغ تــو شــرر زده بـه پیکـر، آفتـاب را
کتاب عشق من تویی که روی خاک خفته ای
شکسته دست آن که او گسسته این کتاب را
دلـم کبـاب شـد علی ز حسـرت سکـوت تو
سخن بگو، شفـا بـده تـو ایـن دل کبـاب را
هـر چه علی علی کنم بـه من نظـر نمی کنی
چــرا دریــغ می کنـی تـو از پـدر جـواب را
بـه عـذر آب خـوب شد که بوسه بر لبت زدم
به حـرف آب بــاز کـن دوبـاره لعـل نـاب را
بیـــا بـه همـرهـم علی بَـــریم آب در حرم
مگـر ز خیمـه نشنــوی خـــروش آب آب را
گـریـه کنم مـن و عـدو خنده کند به گریه ام
که داغ تـو ز دست من ربـوده صبر و تاب را
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد