بـر من و زمـزمهی - وا وَلَدا
دل جدا گریه کند دیده جدا
پیش آیینهی مصباحِ هُدی
دلــم آرام نگیـرد بـه خـدا
هست مطلوب دلم مطلب او
بگـذاریــد ببــوسـم لـب او
زینبـم! ایـن دل مـا، دلبـر ماست
رویــش آیینـهی پیغمبـر ماست
این به خون خفته گُلِ پرپر ماست
ایـن جگــرگوشۀ مـا اکبـر ماست
اکبرم خیمه به صحرا زده است
دست در دامـن زهرا زده است
غمش آمد به سراغم چه کنم؟
با غم چشم و چراغم چه کنم؟
سوختـه لاله ز داغم چه کنم؟
آتش افتاده به باغم چه کنم؟
پس از این حال من و گُل نِگَرید
شـور و شیــدایـی بلبـل نگـرید
فانوسهای اشک 1 - محمدجواد غفورزاده (شفق)