بـازار عشـق و عـاشقی رونق گرفته
اکبر به کف جان بهر دین حق گرفته
خون سر او تاج او میدان شده معراج او
محشر به پا شد
در نوبهــار عمر و در فصل جوانی
شد عـازم میدان برای جانفشانی
صد چشمتر دنبال او نیزه به استقبال او
محشر به پا شد
اهل حرم از خیمههـا بیرون دویدند
بـا دیـده از بــاغ رخ او گُل بچیدند
هم جان به میدان میبَرَد هم از حرم جان میبَرَد
محشر به پا شد
ماهی به سوی هالهی عقرب روان شد
بــر آخریـن دیـدار او زینـب روان شد
مِجمر به کف از سینهاش عـودش دلِ بیکینهاش
محشر به پا شد
از نزد من در محضر خیرالبشر رو
ای مَه برو، امّـا کمی آهستهتر رو
ای بر علی نور دو عین ای میوۀ قلب حسین
محشر به پا شد
فانوسهای اشک 1- علی انسانی