ضجه زن زینب خون فشان لیلا
فـرق اکبـر غـرق خون شد آه و واویلا
مه ز مـرکب ســرنگون شد آه و واویلا
دشت و صحرا لالهگون شد آه و واویلا
تشنگی بر جـان او زد گر شرر، اکبر
بر لب مولای خود شد تشنهتر اکبر
گفت اَوَلسنا علی الحق با پدر، اکبر
بی تو ای گل، خاک بر سر دنیـا
ضجه زن زینب خون فشان لیلا
فـرق اکبـر غـرق خون شد آه و واویلا
مه ز مـرکب ســرنگون شد آه و واویلا
دشت و صحرا لالهگون شد آه و واویلا
آمـدی اکبر، عزیزم رو بـه میدان کن
در دفاع از دین حق کار شهیدان کن
غیرت مولایی خود را نمـایان کن
رو کن از بابا در بر مولا
ضجه زن زینب خون فشان لیلا
فـرق اکبـر غـرق خون شد آه و واویلا
مه ز مـرکب ســرنگون شد آه و واویلا
دشت و صحرا لالهگون شد آه و واویلا
رو به میدان کن که جام و ساغرت آنجاست
سـوی جنـت رو کــه جّـد اکبرت آنجاست
تشنگی را کن تحمّل، کوثرت آنجاست
تا دهد آبت سیّد طاها
ضجه زن زینب خون فشان لیلا
فـرق اکبـر غـرق خون شد آه و واویلا
مه ز مـرکب ســرنگون شد آه و واویلا
دشت و صحرا لالهگون شد آه و واویلا
فانوسهای اشک 1 - محمّدسعید میرزایی