روح و روانــم! بابـا علــی جان!
تـاب و توانم! بـابـا علــی جان!
گشتی از بابا جدا با کام عطشان
لالۀ لیـلای مـن مظلوم علی جان
ترسم که در پیش چشم بابا
گـردد تنـت از تیـغ، ارباً اربا
آیهآیـه میشوی مانند قرآن
لالۀ لیـلای مـن مظلوم علی جان
آهسته رو ای نــور دو دیــده
بنگـر که جـانم بـر لب رسیده
تا تماشایت کنم با چشم گریان
لالۀ لیـلای مـن مظلوم علی جان
تـو مـیروی، دنبـالت سکینه
دست مصیبت کوبد بـه سینه
بیبرادر میشود در این بیابان
لالۀ لیـلای مـن مظلوم علی جان
تو مـیروی و بـابـا غریب است
با گریه، ذکرش امنیجیب است
عمهات زینب کند گیسو پریشان
لالۀ لیـلای مـن مظلوم علی جان
در بیـن دشمـن گریم برایت
از ســوز سینـه کردم دعایت
تا که یکبار دگر آیی به میدان
لالۀ لیـلای مـن مظلوم علی جان
بـا گریه زخم دل چاره کردم
آهستـه رو تـا دورت بگردم
آتش آه مرا بنشین و بنشان
لالۀ لیـلای مـن مظلوم علی جان
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار