علـیّ اکبـــر بــودی آرام جانم
رفتی ز دستم، تو ای امید جانم
تو بود و هستم بودی عصای دستم بـودی
ای سـرو بـاغ لیلا
چشم و چراغ لیلا
شدی تـو راحت از همّ و غـمّ دنیا
مانده پس از تو بابا، غریب و تنها
غم تو کرده پیرم ز داغ تو میمیرم
ای سـرو بـاغ لیلا
چشم و چراغ لیلا
دو چشم خود را وا کن بر روی بابا
بـا گوشـۀ چشمی کـن دلـم تسلّا
ای شمعِ جانافروزم ز ماتمت میسوزم
ای سـرو بـاغ لیلا
چشم و چراغ لیلا
شـدم غـریب و تنهـا در این بیابان
دشمن به شادی و من، به آه سوزان
دگـر ندارم یاری کنم ز داغت زاری
ای سـرو بـاغ لیلا
چشم و چراغ لیلا
شد پاره پاره قلبم، چون دیدم اکنون
که پاره پاره جسمت، افتاده در خون
گل امیدم بودی اوّل شهیدم بودی
ای سـرو بـاغ لیلا
چشم و چراغ لیلا
فانوسهای اشک 3 – محمد موحدیان