آبـی زدم بــر قـلبِ کبـــابش
بر روی دستِ من برده خوابش
در راه دین تـا پـای جـان کوشیدهای تو
قنداقه است این، یا کفن پوشیدهای تو؟
سوزِ تبِ تو
گهوارهی تو از تـاب عشق است
محراب عشق است
از تشنگی خشکیده برگ و ساقۀ تو
گلگون شـد از تیـر ستـم قنداقۀ تو
ای چشـم مادر
آتش به جان زد غرق نگاهت
برق نگاهت
وقـت شهـادت بـررخ من خنـده کردی
زان خنده هم کُشتی مرا،هم زنده کردی
آتش گــرفتـم
شد بسته با تیر از خندۀ تو
پـروندۀ تو
ای از ازل نوشیده از پستانِ غم، شیر
قبر تو را کَندم، ولی بـا نوکِ شمشیر
ای چهرهی تو
جـای تو باشد آییـنـۀ من
بر سینۀ من
ای شـاهدِ مظلومیِ من، خـون پاکت
با دست خود پنهان کنم در زیر خاکت
تـا این بـدن را
این نیمهجان را زینـب نبیند
بر لب نبیند
فانوسهای اشک 1- محمّدجواد غفورزاده (شفق)