اصغـرشو گرفت و گفت
ایــن آخـرین شهیـدمه
فـردا تـوی بـاغ بهشت
کبــوتــر سپـیــدمــه
تو دستـای گرم حسین
یه تیکـه برفه از بهشت
تو چشمای غـریب اون
یه دنیا حـرفه از بهشت
علـی اصغــرم! بـه مـن
از آسمـون دادن تــو رو
تــا اومــدی، فـرشتهها
به هم نشون دادن تو رو
دلم میخواست گلم باشی
امّـــا مـیری، وا نشـده
غنچـه بـه ایـن نـازکدلی
تــو دنیــا پیـدا نشـده
قــرار نبــود غنچـه من
شیش ماهه پرپرت کنن
بجـای اینکــه آب بـدن
تـو خـون شنـاورت کنن
هـر کی بخـونـه اسمتو
خدا بهش جـواب میده
خون تو پیشتر از خودت
بــاغ بهشتــو آب میده
کوچکترین شهیـد عشق
بــا چــی بـرابرت کنن؟
بـــزرگتـرین حمـاسهای
چطــوری بــاورت کنن؟
فانوسهای اشک 1 - محمّدسعید میرزایی