آب ماهْرویان، از عطش در پیچ و تاب
کـــامهـا، خشکیـده و دلهــا کباب
بــر گــل رخسـارشان، جــاری گلاب
ذکــرشـان بـــا التهــاب و اضطراب
آب آب و آب آب و آب آب
تشنگــان از گـریۀ سقّا، خجل
آب از سقّا، در آن صحرا خجل
آب و سقا هر دو از زهرا خجل
دور سقـــا ذکــر آل بـوتراب
آب آب و آب آب و آب آب
اشکها خشکیده دیگر ازعطش
میمکد انگشت اصغر از عطش
میزند در خیمه پـرپر، از عطش
گوئیـا آهستـه گـوید بـا ربـاب
آب آب و آب آب و آب آب
چهرهها، بیرنگ، چـون مهتاب بود
عکـس اصغـر، روی مــوج آب بود
بلکـه سقّـا هـم دگــر بیتـاب بود
مشک با او داشت دائم این خطاب
آب آب و آب آب و آب آب
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار