سخن دیگر نمیگویی، چـرا ای طفـل سرمستم
چرا با این لب عطشان، تو جان دادی سر دستم
علی جانم، علی جانم، علی جانم، علی جانم
در آغــوش پــدر نـاگـه، شبیه غنچه پرپر شد
لب خشک علیاصغر، ز اشک چشم من تر شد
علی جانم، علی جانم، علی جانم، علی جانم
شده قنـداقه پرخون و لبِ خشکیدهاش خندان
بیاییــد از حـرم بیـرون کـه اصغر آمد از میدان
علی جانم، علی جانم، علی جانم، علی جانم
غـم ششماهه سربازم، به راه من شده سنگین
ز قطره قطره، خون او، کنم رخسار خود رنگین
علی جانم، علی جانم، علی جانم، علی جانم
فانوسهای اشک (2 )– غلامرضا سازگار