ای از تلظّی‌های تـو در چشـم من دریــا خجل
مادر خجل، خواهر خجل، دریا خجل، سقا خجل

 

در خون، خدا را دیده‌ای جان دادی و خندیده‌ای
تا دامـن محشــر بــود از خنـده‌ات بابـا خجل

 

از حنجر خشکیده‌ات خون خــورده تیر حـرمله
پیکان زاشک چشم من،من گشتم از زهرا خجل

 

در آتش تاب و تبـت دیــدم بـه دسـت زینبت
هم از تو هم از عمه شد خـورشید عاشورا خجل

 

خشکیده‌ لب بـردم تـو را لـب‌تشنه آوردم تـو را
هم از تو هم از مادرت گشتم در ایـن صحرا خجل

 

از خـون زخـم حنجرت آمـد شهــادت سرفــراز
از اشـک چشـم مــادرت شد زینب کبـری خجل

 

دعویِّ دین و کشتن شش‌ماهه آن هم تشنه‌لب
اینجـا مسلمـان می‌شـود از گبـر واز ترسا خجل

 

با این عـذار لاله‌گـون، بـا این جمـال غرقه خون
جـا دارد ار یـوسف شود، زین صورت زیبا، خجل

 

ای غنچــۀ پـــرپـر شده، ای هدیه برداور شده!
پیـش گـل لبخنـد تــو، از بـاغبان، گـل‌ها خجل

 

بـاب‌النّجــات عــالمی، خـون خــدا را همدمی
شرمنده عالم از تـو شد، «میثم» نشد تنها خجل


یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار