از عطش، اصغر، کباب است گرم لالایی، رباب است
گریه کمتر کن مزن با گریهات آتش به جانم
اصغر شیرین زبانم (2)
غنچۀ نشکفته اصغر از عطش گردیده پرپر
کودکم میمیرد، ای یاران به پیش دیدگانم
اصغر شیرین زبانم (2)
منکه در سوز و گدازم بیعلیاصغر چه سازم
رفت از دستم اهلم، هستیام، روح و روانم
اصغر شیرین زبانم (2)
تیر کین خوابش نموده؛ یا که سیرابش نموده
پر کشد سوی جنان این طایرِ قدسآشیانم
اصغر شیرین زبانم (2)
چون کنم مادر نظاره؟ بر گلوی پاره پاره
دیدهام دید و نمیخواهم دگر زنده بمانم
اصغر شیرین زبانم (2)
فانوسهای اشک 3 – مصطفی نظری