ای ششمـاهـه گـلنازم
با خون شد رخت آغشته ای سربـاز سرافرازم
لبخند تو مرا کشته دلبندم علیاصغر
بر دستم زده پرپر
کودک معصوم من تو را کشتند بر روی دست پدر چرا کشتند؟
با لب عطشان، قتلگهت شد، به شانه بابا علی
ای گل زهرا ای گل زهرا ای گل زهرا
خون سرخ تو یکباره
از بیـداد خـزان آخر از حلقـت زده فـوّاره
نشکفته شدهای پرپر روی شانۀ بابا
ای ریحانۀ بابا
به خون حلقت نظاره میکردم ز سینه جاری شراره میکردم
با لب عطشان، قتلگهت شد، به شانه بابا علی
ای گل زهرا ای گل زهرا ای گل زهرا
دل بر حال تو بشکسته
یک دستم به روی قلبم دیـــدم راه نفس بستـه
یک چشمم به سویخیمه در نــــای گلــوی تـو
یک چشمم به سوی تو
تو بودی ای گل تمام هست من چرا زدی پر به روی دست من؟
با لب عطشان، قتلگهت شد، به شانه بابا علی
ای گل زهرا ای گل زهرا ای گل زهرا
فانوسهای اشک 3 – غلامرضا سازگار