دلـم چــو وادی تفتیـده، دیـده دریـا ز زخم حنجـر من خـون گـرفت زیبایی
بیـا ز خیمــه برون مـادرم! تمـاشا کن ببین چگـونـه شـده اصغـرت تماشایی
دگـر بـه صــورت بـــابـا نگـاه نتوانم کـه تشنگـی زدو چشمم گـرفتـه بینایی
گلـو شکافتـه امــا هنـــوز سـربــازم اگــرچـه نیست دگـــر در تنم توانـایی
بـه خـون حنجر مـن افتخار کن مادر! که من همیشه حسینی شدم تو زهرایی
مرا چو محسن خـود فاطمه بغل گیرد کنــد بــه جـانب جنـت چو راهپیمایی
سخن ز خندۀ فتح خداست بر لب من به هـر کجـا شهـدا راست گـردِ هم آیی
قسم بـه دامن مادر بـرای کشته شدن نبـود خـــوبتـر از شـانـۀ پـدر جـایی
گلوی خویش به تیر عدو سپر کردم
بـه روی دست پدر یـاری پدر کردم
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار