هوا سوزان، قحط آب روان بانگ العطش از خیمه برخیزد
علی‌اصغر نـاله می‌زند و اشک چشم ربـاب از بصــر ریزد
ابالفضل! ای ساقی طفلان
تو تنهایی، ما همه عطشان
نفس گشته از شرار عطش شعله در جگر طفل شش‌ماهه
فضا گشتـه در میـان حـرم تیـره در نظر طفل شش‌ماهه
ابالفضل! ای ساقی طفلان
تو تنهایی، ما همه عطشان
تلظی‌هـای علـی بـه جگــر شعله می‌زند ای ساقی عترت!
شده ساقی چشم تشنه‌لبان بر لب آمده جان ای یم غیرت!
ابالفضل! ای ساقی طفلان
تو تنهایی، ما همه عطشان 
رقیـه مـاننـد مـرغ سحــر تــا سحـــر زده پـر دور گهـواره
لبش خشک و با سرشک بصر لحظه‌لحظه رود از کفش چاره
ابالفضل! ای ساقی طفلان
تو تنهایی، ما همه عطشان
تو بـا کام خشک و دیــدۀ تر جام خالی ما را تماشا کن
به چشم خود کام خشک و لب سیدالشهدا را تماشا کن
ابالفضل! ای ساقی طفلان
تو تنهایی، ما همه عطشان


یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار