ربــاب می‌دهـد نــدا بـــای ذنـب قتلت
حسیـن می‌زنــد صــدا بــای ذنب قتلت

 

خضاب ماه پاره را کشتن شیرخواره را
با گلوی تشنـه چـرا بـای ذنب قتلت

 

تیـر بـه حنجـر آمـده یـا دم خنجـر آمده
ســر شـده از بــدن جـدا بای ذنب قتلت

 

طفل رضیع کشته شد ز خون او نوشته شد
بـه صـورت خـون خـدا بــای ذنب قتلت

 

حنجره‌ای که سوخته گشته به تیر دوخته
زخم گـلو دهـد نـــدا بـــای ذنب قتلت

 

ریخت به سینه آذرم که صید کوچک حرم
بـا لب تشنـه شد فـدا بـــای ذنب قتلت

 

تیر سه‌شعبه بر گلو بست ره نفس بر او
نشد بگویـد ابـتـا بـــای ذنــب قتلت

 

تیـــر ز حنجــر پـدر رسیـــد بــر دل پدر
حــق حسیـن شـد ادا بــای ذنــب قتلت

 

فاطمه در صـف جزا اشـک‌فشان دهد ندا
خـدا خـدا خــدا بــــای ذنـــب قتلت

 

قسم به خون حنجرش ز قاتل ستمگرش
تو هـم بپـرس «میثما» بای ذنب قتلت  
 
یک ماه خون گرفته 7- غلامرضا سازگار