من کـه ســرچشمـه آب حیـاتم
تشنـه لـب بـر لـب نهـر فــراتم
تشنه کامی، برده تاب از پیکر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
مـن کــه از تشنـگـی رمـق ندارم
هـدفـی جــز رضــای حـق ندارم
من بخواهم هرچه خواهد داور من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
من که دریـا دل و آب آفرینم
تشنـه عدل و آزادی و دینـم
آب عالم هست مِهر مادر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
من خدا خواهم و دشمن سر از من
من لبـی تشنـه، او تشنـه تر از من
من به عدل و او به خون حنجر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
خــرمن تیــر و نیـــزه در کنارم
وین همه بـر بدن زخمی که دارم
بهتر است از باغ گل ها در بر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
من در انـدیشه نجـات دشمن
دشمن آمـاده بهـر کشتـن من
داوری در این میان با داور من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
تیــغ و نـی هـرچـه را جـانم پذیرد
اول آیــد ز مـــن اجــــازه گـیـرد
این مقام است از ولایت در خور من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
می کُشد دوریِ حضـور یـارم
در ره قــاتلم چشــم انتظارم
تشنه کام جامِ وصل دلبرم من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
یـاورانم بـه خون تپیـده رفتند
کـام دل از شهـادت دیده رفتند
کشته گشته اکبر من، اصغر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
هر چه زخمی رسد بر سر و پایم
بیشتـر می کنـم حمــد خدایم
او بخواهد هر چه آید بر سر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
قتلگـاهـم مــرا مـعــراجِ عشـق است
خاک و خون بر سر من تاج عشق است
در ره اوســت اول مـــن، آخـــر مـن
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
زحمـت انبـیــاء حـــق تعـالی
همـگی بستـه بــر شهـادت ما
تا چه سازد با اسارت خواهر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
انقـلاب مــــرا دهنــد اتمـــام
با سرشک و سخن به کوفه و شام
پسر من، خـواهـر من، دختر من
تشنه ام من، تشنه ام من، تشنه ام من
یک کربلا عطش- سیدرضا مؤیّد