اگر امشب قافله برود من بمانم و این لالهگون صحرا
کنم گریه از بـرای پـدر تـا سحـر بـه بـر مـادرم زهرا
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدر جانم
اگر دشمن روی نعش پدر، تازیانه زند بر تن زارم
ز رگهای پـاره پـارۀ او، لحظهای لب را بر نمیدارم
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدر جانم
کنار این پـاره پاره بـدن، من دل همه را غرق خون کردم
که با خون حلق خشک پدر روی نیلی خود لالهگون کردم
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدر جانم
اگر دستم شد جدا ز تنـت دل جدا نشود از تو ای بابا
روم کوفه تا به گرد سرت بشکند سرم از سنگ دشمنها
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدر جانم
عدو نگذاشت تا در این یم خون ناله سردهم و دربرت گیرم
روم پشت خیمــه بــار دگـر بوسـه از گلوی اصغـرت گیرم
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدر جانم
ببین بابا عازم سفرم خـون شده، جگرم از برای تو
بگو دشمن مهلتم بدهد تا که گریه کنم در عزای تو
روان سوی شام ویرانم خداحافظ ای پدر جانم
فانوسهای اشک 1 - غلامرضا سازگار