ذوالجناها سرگشتهای! از چه با خون، تر گشتهای؟
تو بگـو بـا زینـب چرا بی حسینــم بـرگشتهای؟
شمع شب تارم کجاست؟
دلبـر و دلدارم کجاست؟
جانم حسین جانم حسین
ذوالجنـاحا کـو یـار من؟ تو بگو بـا زینب سخن
خستهای از بس با دهان تو کشیدی تیـر از بدن
ای ذوالجناح کو صاحبت؟
مـرکب بگـو کـو راکبت؟
جانم حسین جانم حسین
دلبر و دلدارم کجاست؟ شمع شب تارم کجاست؟
به کجـا مانده یوسفم؟ گـرمی بــازارم کجاست؟
دیدی ز خون رنگش زدند
دیدی همـه سنگش زدند
جانم حسین جانم حسین
تـو بگــو اسـب بـاوفـا دلبـــرم افتـــاده کجــا
دست و پا گم کردم مگر زد حسین من دست و پا
از او سخن با من بگو
از کهنـه پیـراهن بگو
جانم حسین جانم حسین
منِ سـرگــردان، زینبم تو ببین در تاب و تبم
تو بگو با من ذوالجناح کو حسیـنِ تشنهلبم؟
سید و سرورم کجاست
عـزیـز مـادرم کجاست
جانم حسین جانم حسین
فانوسهای اشک 3 – سیدمحسن حسینی