شمع بی پـروانه مرو دلبـر جـانـانـه مرو
میچکد از چشم ترم اشکِ دانه دانه مرو
آهسته رو تا خواهرت، قرآن بگیرد بر سرت
مهلاً مهلا یابنالزهرا (2)
ز خــــزان گلشن مگو حرف رفتن با من مگو
یوسف من با خواهرت سخن از پیـراهن مگو
تنها مرو ای همسفر، جان مرا با خود ببر
مهلاً مهلا یابنالزهرا (2)
لالههـای بــاغ عفـاف در حـرم گرم اعتکاف
کعبۀ من هستی و من دور تو در حال طواف
دست حق یارت حسین، خدا نگهدارت حسین
مهلاً مهلا یابنالزهرا (2)
دیـده دریـا میکنم بی تو من آوا میکنم
من ز گوش رقیهات گوشـواره، وا مـیکنم
روزش چو شب نیلی، شده آمادۀ سیلی شده
مهلاً مهلا یابنالزهرا (2)
آمد از خیمه خواهرت تا که گردد دور سرت
ای امـام بی لشکـرم! کو عـلمدار لشـکرت؟
کو لاله و کو یاس؟- تو بگو چه شد عباس تو
مهلاً مهلا یابنالزهرا (2)
فانوسهای اشک 3 – سیدمحسن حسینی